من صلح خداوند را میخواهم
۲۲ فروردین ۱۴۰۴
دورهای در معجزات

امروز صبح در مورد درس ۱۸۵ یا ابتدای درس ۱۸۵ صحبت خواهیم کرد، من صلح خداوند را میخواهم.و درست در ابتدای آن درس، عیسی میگوید گفتن این کلمات هیچ چیزی نیست، اما معنا کردن این کلمات همه چیز است.و داستان در اینجا نهفته است.هیچ کس با ذهنی درستاندیش هرگز نمیگوید که صلح خداوند را نمیخواهم.چه آنها به خداوند اعتقاد داشته باشند یا نه، همه دوست دارند در صلح زندگی کنند.
آنها میخواهند در دنیایی زندگی کنند که در آن صلح وجود داشته باشد، در آن جنگ وجود نداشته باشد، مردم در آن کشته نشوند، توسط بیماری ویران نشوند، غیره، و غیره.همه میگویند که صلح میخواهند.مشکل این است که عملاً و قلباً این منظور را ندارند.و دلیل اینکه هیچ کس قلباً این را نمیخواهد این است که ما بهشت را ترک کردیم زیرا نتوانستیم آن صلح را تحمل کنیم.وقتی در فصل ۲۳، عیسی به ما میگوید که یاد خداوند در ذهنی ساکت خطور میکند، که به معنای ذهنی آرام نیز میباشد. ... اگر در صلح باشیم، خداوند را به یاد خواهیم آورد.
و اگر خداوند را به یاد بیاوریم دیگر اینجا نخواهیم بود.اگر خداوند را به یاد بیاوریم، به یاد میآوریم که مسیحا هستیم.و در آن حالت عشق کامل و یگانگی کامل، جایی برای فردیت ما، خود جداگانه ما، خود ما، خود خاص ما وجود ندارد.هیچ جایی برای ما وجود ندارد، آنگونه که خودمان را تعریف میکنیم.و بنابراین صلح به یک دشمن بزرگ تبدیل میشود.
مطمئناً ما صلح را همانطور که دنیا قضاوت میکند دوست داریم.صلح یعنی اینکه شما دشمن را شکست دادهاید.پس وقتی صلح هست، همیشه کسی هست که آرامش ندارد.همیشه باید بهایی پرداخت.صلح حقیقی زمانی که منعکس کننده صلح خداوند در این دنیا باشد، همه مردم را همیشه و بدون استثنا در بر میگیرد.
بنابراین وقتی عیسی میگوید گفتن این کلمات هیچ است و قلباً خواستن این کلمات همه چیز است، او حقیقتی عمیق را در آنجا بیان میکند که واقعاً میخواهد به ما بگوید.در واقع، تمام دوره واقعاً سعی دارد به همذات پنداری عمیق ما با سیستم فکری نفساشاره کند.مشکل این است که ما فکر نمیکنیم این سیستم فکری نفس است.ما فکر میکنیم واقعیت است.
ما فکر میکنیم یک دنیا اینجا هست.ما فکر میکنیم اینجا بدنهایی وجود دارند.ما فکر میکنیم قوانینی وجود دارد همانطور که درس ۷۶ به نرمی آن را مورد تمسخر قرار میدهد.ما فکر میکنیم که قوانین روابط وجود دارد که در آن یک برنده و یک بازنده وجود دارد.یک حس قربانی بودن وجود دارد.
اگر من چیزی را بخواهم، باید چیزی را رها کنم تا به آن دست یابم، غیره، و غیره و غیره.و اینها قوانینی هستند که دنیای ما را تعریف میکنند.و این همان چیزی است که ما با آن همذات پنداری میکنیم.و ما نمیخواهیم آن را رها کنیم، زیرا اگر آن را رها کنیم، به این معنی است که از هویت و خودمان دست میکشیم.این بدان معناست که ما مشکلات خود را رها میکنیم، از گذشته خود در مورد سوء استفاده و قربانی شدن، حس بیعدالتی دست میکشیم که همهٔ اینها هویت ما را مشخص میکند.
اما در پیشگاه صلح خداوند همه اینها از بین میرود.و بنابراین ما باید در برابر این صلح دفاعی ایجاد کنیم.در بخشی از راهنمای آموزگاران، «صلح خداوند چیست؟»عیسی درباره اینکه چگونه خشم مانند پردهای است که بر روی این صلح میافتد، صحبت میکند، به این معنی که هر زمان که ما توسط این صلح تهدید میشویم ... . دوباره به یاد بیاورید که صلح به معنای پایان سیستم فکری نفس است، که به معنای پایان همذات پنداری ما با سیستم فکری نفس میباشد.هر زمان که ما تهدید میشویم، باید در برابر آن دفاعی ایجاد کنیم.
و بنابراین خشم یکی از اصلیترین شکلهای دفاع است.بنابراین میتوانیم نام درس ۱۳۶ را تغییر دهیم و بگوییم خشم دفاعی در برابر حقیقت است.و ما میتوانیم آن را بیشتر گسترش دهیم.خاص بودن دفاعی در برابر حقیقت است.و میتوان گفت خاص بودن و عصبانیت، اضطراب، ترس، افسردگی، بیماری همه دفاعی در برابر این صلح هستند که البته حقیقت نیز خواهد داشت.
و بنابراین فقط بگذاریم به این جناس خیلی بد نگاه کنیم، این که صلح (peace) خداوند را با تکهای (piece) از خداوند عوض میکنیم، که ما همه میخواهیم تکهای از خدا را بدزدیم و آن را مال خود کنیم.و این جایگزینی برای صلح واقعی میشود.و این همان چیزی است که در آن جمله آغازین درس ۱۸۵ بیان شده است.هیچ راهی وجود ندارد که بگویم واقعاً صلح خداوند را میخواهم، مگر اینکه واقعاً به آرزوی خود برای نداشتن آن صلح خداوند نگاه کنم.اولین مانع صلح، میل به خلاص شدن از آن است.
این اولین مانع صلح است.من آن صلح را نمیخواهم.باز هم، این همان چیزی است که ابتدای درس ۱۸۵ به ما میگوید که ما واقعاً باید با عیسی به عنوان آموزگار خود به آن نگاه کنیم.ما به این واقعیت نگاه میکنیم که ما صلح او را نمیخواهیم، ما مسیر او را نمیخواهیم، ما پیام بخشایش او را نمیخواهیم.ما پیام بخشایش خود را میخواهیم.
ما به جای صلح بهشت تکهای از بهشت خود را میخواهیم.و برای حفظ این قطعهٔ جدا شدهای که خودمان مینامیم، میکشیم.و ما ... و روشی که این قطعه را نگه میداریم و حفظ میکنیم، قطعهٔ نفس، این است که شخص دیگری را مسئول آن کنیم.پس من جدایی را که از خداوند دزدیدهام حفظ میکنم و دیگری را به خاطر آن مقصر میدانم.چگونه ممکن است صلح وجود داشته باشد در حالی که تعارض نام بازی نفس است.
وقتی احساس میکنم با همه و همه چیز در دنیا در حال جنگ هستم چگونه میتوان صلح داشت؟چگونه میتوان صلح برقرار کرد وقتی من میخواهم با همه و همه چیز در این دنیا در جنگ باشم؟این چیزی است که ما باید به آن نگاه کنیم.و این یکی از مهمترین بخشهای درس ۱۸۵ است، این که تشخیص دهیم چقدر آن صلح را نمیخواهیم.تنها در این صورت است که میتوانیم به نفس نه بگوییم، یعنی من به عیسی و دورهٔ او بله میگویم.